من با همه مختصات مرد بودنم . . .
من با همه مختصات مرد بودنم . . . تو با تمام جذابیت زنانه ات . . . هردویمان قطعه گمشده وجود همدیگر . . . یکی این طرف پل و دیگری طرف دیگرش.
من در خیال خود خانه ای ساخته ام که تو در آن مثل نگین انگشتری میدرخشی و من پادشاهی ام که در قلمرو خانه ام ، خورشید دارم . . . قلمرو خورشید . . .
میدانی اطرافت میگردم و برای رویایم مختصات جمع میکنم گاهی تصویری از دست های تو ، گاهی درخشش لبخندی ، گاهی رنگ خاص آنچه بر سر می کنی و گاهی صدای آرام حرف زدنت . . .
میروم اینها را میگذارم در رویایم تا تکمیل شود با هم بودنمان . . . من در خیالم با تو زندگی می کنم . . . نگرانت می شوم ، گریه می کنم ، میخندم ، برایت جشن میگیرم ، تمام سلیقه ام را برای انتخاب زیباترین هدیه ها جمع میکنم . . . برایت می نویسم . . . من از محال، خیال ساخته ام و این خیال پر از شور و حال تو دیگر ملالی باقی نمی گذارد . . . ملالی نیست بجز دوری شما !
پ.ن: بانو دلتنگت هستم . . .