۲۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۱
تب کرد . . .
شب بود مویت را که باران دید تب کرد
چشم تو را تا شاه عرفان دید تب کرد
رد میشدی از کوچه با حجب و حیایت
مردی علی الظاهر مسلمان دید تب کرد
انگیزه بی دینی ام را بیشتر کرد
کفر نگاهت را که ایمان دید تب کرد
فرمانروایی تو پایانی ندارد
ملک تو را تا که سلیمان دید تب کرد
پشت حجاب ابر بودی, صبح زودی
خورشید مویت را نمایان دید تب کرد
روی تو را یک بار از آیینه آن هم
زیباترین بانوی دوران دید تب کرد
افتاد راه تو به قبرستان و دیدم
تا سایه ات را جسم بی جان دید تب کرد
یک روستا بودند خاطر خواه چشمش
با من تو را تا دختر خان دید تب کرد
سرما و گرمای هوا دست نگاهت
حتی زمستان بود تهران دید تب کرد
۹۳/۱۰/۲۵