۰۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۰
عاشقانه نویس شده ام . . . !
عاشقانه نویس شده ام . . . !
عجیب نیست . . . ؟!
عجیب نیست قلمی که تا دیروز معنایی از این واژه نمی فهمید امروز اینچنین راه همه موضوعات را به خود بسته . . . ؟!
شاهراه عشق را گرفته و بالا می رود ، بی پروا واژه ها را پشت هم می چیند و می چیند و می چیند . . .!
جمله می سازد ! جمله هایی که تا دیروز از دهان هرکسی که خارج میشد ، شعار خطابشان میکرد ؛ امروز از عمق جانش خارج می شود بی اینکه حتی تلاشی برای ساختنشان بکند. . .
عاشقانه نویس شده ام . . . !
بی اینکه بدانم چرا؟! بی اینکه بفهمم . . . ! اصلا بی هیچ هماهنگی قبلی . . .!
ضرباهنگ قلب و قلمم یکی شده . . .!
صدایی در درونم زنده شده که از قلمم شنیده می شود! اصلا آشفته بازاری ست حس این روزهایم . . .!
نه می شناسمش . . . و نه می دانم چگونه باید کنترلش کنم ! مثل احساس کودکی که آنقدر ظریف و حساس است که هر برخورد غلط ، چینی قلبش را می شکند ؛ احساسم هم حساس و زود رنج شده . . . !
عجبا . . . !
احساسم حساس شده . . . ؟! حسی که حس است و حساس ؟ !
این پارادوکس است ؟ یا واج آرایی حروف ؟ یا بازی با واژه ها ؟
نمی دانم!
همه اش کار این صدای عجیبی ست که از قلبم بلند می شود. یک ریتم آرام و خاص! ریتمی معنا دار که با نظم خاصش ؛ نظم یا شاید بی نظمی قبلی دلم را به هم ریخته. مثل یک آهنربای قوی آنقدر جاذبه دارد که جهت همه ی افکار ، همه ی رفتار ها و همه و همه و همه ی زندگیم را به سمت خودش کشیده است!
یا . . .
مثل یک فیلتر حساس ، ورود و خروج هر فکر و تصمیمی را کنترل می کند !
همه چیز باید با همین ریتم هماهنگ شود . . . تا هم آهنگ شود . . . وگرنه اجازه ورود نمی گیرد. ورودی های قبلی را هم در صورت نا هماهنگی به سرعت خارج می کند. آدم ها ، رفتار ها ، افکار . . . اصلا همه چیز . . .
دچار حسی ناشناس شده ام که عشق می نامندش . . .!
نه تعریفی برایش دارم و نه می فهممش . . .
فقط می دانم به جمله هایی که می نویسم عاشقانه می گویند و به این حس . . . عشق . . .
آری . . .
عاشقانه نویس شده ام . . . !
یک عاشقانه آرام و دوست داشتنی . . .
فقط همین . . .
عجیب نیست . . . ؟!
عجیب نیست قلمی که تا دیروز معنایی از این واژه نمی فهمید امروز اینچنین راه همه موضوعات را به خود بسته . . . ؟!
شاهراه عشق را گرفته و بالا می رود ، بی پروا واژه ها را پشت هم می چیند و می چیند و می چیند . . .!
جمله می سازد ! جمله هایی که تا دیروز از دهان هرکسی که خارج میشد ، شعار خطابشان میکرد ؛ امروز از عمق جانش خارج می شود بی اینکه حتی تلاشی برای ساختنشان بکند. . .
عاشقانه نویس شده ام . . . !
بی اینکه بدانم چرا؟! بی اینکه بفهمم . . . ! اصلا بی هیچ هماهنگی قبلی . . .!
ضرباهنگ قلب و قلمم یکی شده . . .!
صدایی در درونم زنده شده که از قلمم شنیده می شود! اصلا آشفته بازاری ست حس این روزهایم . . .!
نه می شناسمش . . . و نه می دانم چگونه باید کنترلش کنم ! مثل احساس کودکی که آنقدر ظریف و حساس است که هر برخورد غلط ، چینی قلبش را می شکند ؛ احساسم هم حساس و زود رنج شده . . . !
عجبا . . . !
احساسم حساس شده . . . ؟! حسی که حس است و حساس ؟ !
این پارادوکس است ؟ یا واج آرایی حروف ؟ یا بازی با واژه ها ؟
نمی دانم!
همه اش کار این صدای عجیبی ست که از قلبم بلند می شود. یک ریتم آرام و خاص! ریتمی معنا دار که با نظم خاصش ؛ نظم یا شاید بی نظمی قبلی دلم را به هم ریخته. مثل یک آهنربای قوی آنقدر جاذبه دارد که جهت همه ی افکار ، همه ی رفتار ها و همه و همه و همه ی زندگیم را به سمت خودش کشیده است!
یا . . .
مثل یک فیلتر حساس ، ورود و خروج هر فکر و تصمیمی را کنترل می کند !
همه چیز باید با همین ریتم هماهنگ شود . . . تا هم آهنگ شود . . . وگرنه اجازه ورود نمی گیرد. ورودی های قبلی را هم در صورت نا هماهنگی به سرعت خارج می کند. آدم ها ، رفتار ها ، افکار . . . اصلا همه چیز . . .
دچار حسی ناشناس شده ام که عشق می نامندش . . .!
نه تعریفی برایش دارم و نه می فهممش . . .
فقط می دانم به جمله هایی که می نویسم عاشقانه می گویند و به این حس . . . عشق . . .
آری . . .
عاشقانه نویس شده ام . . . !
یک عاشقانه آرام و دوست داشتنی . . .
فقط همین . . .
۹۳/۱۱/۰۴