۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۴۱
آغوش رویاها . . .
ببین گاهی ؛ یه وقتائی دلم سر میره از احساس . . . نه میخوابم ، نه بیدارم ، از این چشمای من پیداس . . .
زیر خیمه شب ، چشمانی به سپیدی صبح باز است ، چشمانی که قلب در آن میتپد . . . زیر خیمه شب ، خبری از هیاهوی صداها نیست زیرا که نگاه ها آرام نجوا میکنند . . . زیر خیمه شب ؛ عاشقانه ها تکثیر میشوند و دنیا در آغوش رویاها بخواب میرود . . .
در امتداد این شب آرام ، احساسی دغدغه لحظه هایم شده و افکاری همهمه ذهنم ، ( چه کسی همچو من " آمدنی " را انتظار میکشد ) ؟
پ.ن: دوستت دارم و این را به خدا هم گفتم . . .
۹۳/۱۱/۱۵