۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۶
قصه شیدایی من . . .
گفتند ، ز دست دیده و دل هر دو فریاد ، که هرچه دیده بیند ، دل کند یاد . . .
ولی قصه شیدایی من با نگاه آغاز نشد ، حتی "دلم" زیاد در آن احساس دخیل نبود .
تمامی این شور و شیدایی با نوای تو به سبوی جانم واژگون شد ، که اینگونه لبریز از توأم. صدای تو که در ذهنم پیچید ، روحم تعالی گرفت .
و احساسم تا معراج ، پلکان دلدادگی را بی براق ، حتی بدون سیمرغ تا "قاب قوسین عشق" طی کرد . . .
حالا این منم و این طنین ناقوس صدای عشق ، که هر لحظه آوایی برای بر هم زدن "برکه تنهاییم "شده است . . . و عارفانه مرا به وجد می آورد . . .
"بگو بگو با همیم ، ولی از دوریت نگو ، منو نسوزون . . . دل رو نلرزون "
پ.ن: دوستت دارم و بارِ دگر این را به خدا هم گفتم . . .
ولی قصه شیدایی من با نگاه آغاز نشد ، حتی "دلم" زیاد در آن احساس دخیل نبود .
تمامی این شور و شیدایی با نوای تو به سبوی جانم واژگون شد ، که اینگونه لبریز از توأم. صدای تو که در ذهنم پیچید ، روحم تعالی گرفت .
و احساسم تا معراج ، پلکان دلدادگی را بی براق ، حتی بدون سیمرغ تا "قاب قوسین عشق" طی کرد . . .
حالا این منم و این طنین ناقوس صدای عشق ، که هر لحظه آوایی برای بر هم زدن "برکه تنهاییم "شده است . . . و عارفانه مرا به وجد می آورد . . .
"بگو بگو با همیم ، ولی از دوریت نگو ، منو نسوزون . . . دل رو نلرزون "
پ.ن: دوستت دارم و بارِ دگر این را به خدا هم گفتم . . .
۹۳/۱۱/۱۵