۱۹ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۴
ترکمانقهوه ای امضا میکنم بین چشمان تو و لب های خودم . . .
در فنجان شاه صاحبقران برایم چای میریزد . . .
نگاه شاه "صاحب قرن" در مقابل نگاه ملکه "صاحب قلب" اصلا به چشم نمی آید . . . خاطرم پر است از خاطره ی خاطر خواهی هایم.
لبخندی میزند و درون فنجان چای ، قطره قطره قهوه می چکد از چشم هایش . . .
رندانه چادر قجری پوشیده است و چشمانش هم قهوه قجری تعارف می کنند، اما هوس بوسه های کشدار فرانسوی مرا پای میز عهدنامه می کشاند . . .
ترکمانقهوه ای امضا میکنم بین چشمان تو و لب های خودم . . .
حالا قهوه های فرانسوی هم از مستعمرات چشم توست . . . ! بانوی دو رگه ی قجری پوش . . .
پ.ن: من سال های سال از این خانه
بیرون نرفته ام که تو برگردی
یک بار هم که آمده ای مارا
مهمان به قهوه ی قجری کردی . . .
پ.ن2: بانو ، دوستم داری . . . ؟
۹۳/۱۱/۱۹