۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۹
بگو برف ببارد . . .
شاید این برف بخاطر نگرانی تو نمی بارد . . . !
نمیدانم به آسمان از من چه گفته ای که اینگونه گرفته ست و اخم هایش باز نمی شود . . .
شاید ترس نبودن دستهای من، دستهای من تو را به التماس آسمان کشانده باشد که نبارد . . .
ترس از نبودن کسی که دستانت را "حا" کند، ترس از تنهایی آدم برفی درست کردن و غروب های سرد یک نفره لعنتی . . .
بگو که لباس سفید به تن کند زمستان . . .
بیش از این نگذار درختان از برهنگی شان خجالت بکشند.
بگو ببارد . . .
دستهای من هست . . .
جیبهای دو نفره من هست . . .
آغوش بدون واسطه ی من هست . . .
بگو برف ببارد . . .
۹۳/۱۱/۲۰