۲۳ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۵۱
بزن باران . . .
بزن باران
زمین لب تشنه تر از این نخواهد شد
هوای خانه ات مه دارد و سرد است،
بیا هم خانه ما شو
بزن باران ،
زمین تب کرده از احوال آدمها هراسان است
نشان ده روی سردت را ،
بیا طوفان و دریا شو
گلوی آسمان بغض است و دردش را نمیدانم
سرازیر از نگاهش شو، زمین غم را خریدار است
هزاران عاشق بیچاره دارد میگدازاند ،
برای عاقبتهاشان غمی دیوانه میخواهد
نمیدانی چه دلها با تو میگریند
نمیدانی . . . بزن باران
سریع و بیخبر لبریز شو،
فرصت نده
ما همه از چترهامان دیگر گریزانیم
بزن با منطق رگبار صحرایی
بزن باران . . .
تو هم عاشق شدی باران ؟
که از آن ابر پاره دل نمیبُری !
نمیدانی . . .
نمیدانی همین عشقی که دل بر مهر او بستی به زرق یک دم برقی رهایت میکند باران !
جداشو !
ما زمینی ها خاطرات دل گسستن در تو میبینیم
بزن باران، زمینی شو
زمینی دل نمیبندد . . .
۹۳/۱۱/۲۳