۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۴
همین یک لحظه به تمامی ملک سلیمانیم می ارزد . . .
ای به روی چشم من گسترده خویش . . . شادیم بخشیده از اندوه بیش . . . همچو بارانی که شویَد جسم خاک . . . هستیم زآلودگی ها کرده پاک . . . با توام دیگر ز دردی بیم نیست . . . هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست. . .
در این لحظه , در این ساعات , احساس پادشاهی را دارم که . . . بر سریر سلطنت خویش نشسته . . . و قلبِ ملکه ای که تمامی مُلک هستی از آن من است . . . و تو بلقیسی هستی که سلیمانش آن را به درگاهش خوانده . . . وه که چه خوشبخترینم . . . اگر تمامی دنیا را در کفه ای , و این لحظه را در کفه ی دیگر قرار دهم . . . همین یک لحظه به تمامی ملک سلیمانیم می ارزد . . .
لبخندی از رضایتی تام بر گوشه ی لبانم نشسته , احساس پروانه ای را دارم که به سبکبالی خویش مغرور است . . . آنقدر تازه ام از تو , که پنداری همین لحظه متولد شده ام . . . امروز را سوای تمامی عمرم در دفتر زندگی ثبت میکنم . . . که تو خود تاریخ هستی منی . . . شرمسارم که جز عشق و این احساس صادقانه تحفه ای ندارم که قابل حضورت باشد . . .
آه , صدایت . . . تمامی ارکان وجودم را تسخیر کرده . . . گویی که اسرافیل وار , نَفخُتُ فی الصور را برای دوباره زنده کردنم صیحه میکشد . . .
میدانستم وقتی خالصانه تمنایت کنم . استجابت میشوی به آستان دلداده گیم . . . بزرگوارتر از آنی که در کلمات من بگنجی . . . همین ترا بس که در حصار قلب َم , بانویی میکنی . . . و دیده و وجودم جزء تو را نمیبیند . . .
پ.ن: گرچه بهم نرسیدیم ؛ اما بدون بهانه تپش هایِ این قلب ، فقط تویی ... تو
دوستت دارم و این را به خدا هم گفتم . . .
پ.ن 2 : دلم هر روز برایت تنگ تر میشود . . . منتظر آن روزی هستم که بیایی وتنگ دلم بنشینی . . .
در این لحظه , در این ساعات , احساس پادشاهی را دارم که . . . بر سریر سلطنت خویش نشسته . . . و قلبِ ملکه ای که تمامی مُلک هستی از آن من است . . . و تو بلقیسی هستی که سلیمانش آن را به درگاهش خوانده . . . وه که چه خوشبخترینم . . . اگر تمامی دنیا را در کفه ای , و این لحظه را در کفه ی دیگر قرار دهم . . . همین یک لحظه به تمامی ملک سلیمانیم می ارزد . . .
لبخندی از رضایتی تام بر گوشه ی لبانم نشسته , احساس پروانه ای را دارم که به سبکبالی خویش مغرور است . . . آنقدر تازه ام از تو , که پنداری همین لحظه متولد شده ام . . . امروز را سوای تمامی عمرم در دفتر زندگی ثبت میکنم . . . که تو خود تاریخ هستی منی . . . شرمسارم که جز عشق و این احساس صادقانه تحفه ای ندارم که قابل حضورت باشد . . .
آه , صدایت . . . تمامی ارکان وجودم را تسخیر کرده . . . گویی که اسرافیل وار , نَفخُتُ فی الصور را برای دوباره زنده کردنم صیحه میکشد . . .
میدانستم وقتی خالصانه تمنایت کنم . استجابت میشوی به آستان دلداده گیم . . . بزرگوارتر از آنی که در کلمات من بگنجی . . . همین ترا بس که در حصار قلب َم , بانویی میکنی . . . و دیده و وجودم جزء تو را نمیبیند . . .
پ.ن: گرچه بهم نرسیدیم ؛ اما بدون بهانه تپش هایِ این قلب ، فقط تویی ... تو
دوستت دارم و این را به خدا هم گفتم . . .
پ.ن 2 : دلم هر روز برایت تنگ تر میشود . . . منتظر آن روزی هستم که بیایی وتنگ دلم بنشینی . . .
۹۳/۱۲/۰۴