بانوی شرقیِ من . . .
تو خیره میشوی و من هراسان دل میبازم . . . تو تجلی میکنی و من کم کم رنگ میبازم . . . تو در من رسوب میکنی و من در ذهن فراموشی ها به خاک سپرده میشوم . . . تو تعالی زیباترین جلوه ی عاشقانه های منی . . . و من برده ی این احساس همیشه جاری در عروقم . . . تو حرمت استواترین ایستادگی های ثبت شده در تقویم دلدادگی ات . . . و من افسار شده در رقبه ی تو . . . تو حامی جان و مال و عِرض و شرف منی و من معتکفی در پستوهای حریم تنهایی تو . . . تو جرعه جرعه عشق میطلبی و من سبو سبو به کامت لبریز میشوم . . .
ای حامی تکیده گی هایم . . . ای سروَر خمیده گی هایم . . . ای تجلی ربانیت روزگارم ؛ که رب البیتی چون ترا سزاوارترینم . . . در عـُرف و شرع ؛عارفانه و شاعرانه سلب اختیارم نمودی که اُسوه ی اقتدارم باشی ؛ و هستی . . . هستی ام را هستی بخشیده ای . . . و هوشیاری ام را مستی . . . سلطنتت را بر پهنای مملکت قلبم حاکمیت میکنی . . . پس نگاهت را از این همیشه مملوکت باز نگردان ..
پ.ن: دلتنگِ عاشقانه هایت هستم بانو . . . دوستم داری؟