کوله بارسفرت را ببند . . .
زمستان را ایستادم
به انتظار حضورت . . .
دارد بهار هم میرود و من هنوز انتظار را هجا میکنم تا شاید . . .
تاشاید شهر را رها کنی و بیایی
خانه را به امید آمدنت رنگ دوستی زدم، مانده ام کار دیگری باید میکردم تا فال آمدنت تعبیر شود؟
کوله بارسفرت را ببند ، بگذار انتظار درد همین سه بخشش بماند بگذار بهانه کنم سه فصل نیامدنت بخاطر همین سه بخش انتظار بود.
بگذار تیر گرمی که میرسد از راه با دستان مهربان تو گرم تر شود.
بگذار تابستان سبز،گرم . . .
با نام تو بهاری شود.
هنوز هم امید دارم که گوشی تلفن برداری عکست روی صفحه گوشی ام بیفتد
و تو بعد از سلام سرشار از مهرت
بگویی :مهمان نمیخواهی. . .دارم می آیم . . . خودم با قریحه مردانه کوچه را آب و جارو خواهم کرد تا رسیدنت.