.:: چرت نویس ::.

گاهی سکوت عاشقانه ها ، در دلت غوغا به پا می کند . . .

.:: چرت نویس ::.

گاهی سکوت عاشقانه ها ، در دلت غوغا به پا می کند . . .

درباره بلاگ
.:: چرت نویس ::.

نگاه پر از حرفم را کسی ندید . . .

یا شاید کسی نخواست ببیند . . .

پس همه ی حرفها نوشته شد . . .

و شد "چرت نویس" . . .

آخرین نظرات
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۰۸:۱۰ - احمد تبریزی
    عالی
شب است . . .

نم نم باران را به آغوش کشیده ام و غرق در خود راه می روم و گاهی هم اندکی بر روی نیمکتی

آب دیده می نشینم به انتظار . . .

کفشی به پا ندارم.اینکه،کجا درشان آورده ام را یادم نیست!؟شاید در تاکسی مانده بود،شاید هم نه . . .!

آخر چند وقتیست که من،گاهی کفشهایم را درجایی نا به جا در می آورم و کجا بودنش را به یاد نمی آورم . . . !

گاهی هم . . .

 


مثلا همین دیروز،در مطب قبل از ورود به اتاق،پشت در جفتشان کرده بودم و پا برهنه رفته بودم تو!

سنگ کف اتاق سردِ سرد بود و من از سرما مدام پا روی پا می گذاشتم.و چقدر پاهایم بیقراریه کفشهایم را

میکرد!

کفش هایم را دوست دارم و فقط هم کفش های خودم را می پوشم،آنها را مخصوص خودم می دوزم،شبی یکی . . . !

اما باز فردا گم می شوند . . . !

می گویم،نکند که من آنها را گم نمیکنم؟!شاید آنها خودشان گم می شوند و یا کسی آنها را به خاطر خاص

بودنشان برای پاهای خودش بر می دارد؟!

اصلا،شاید کسی با من شوخی دارد . . . ؟!

زمین از باران سیراب است و دارد پاهایم را قلقلک می دهد و یک سوال نیز ذهنم را . . . ؟!

 اینکه،آیا شما کفشهای مرا ندیده اید ؟!