شب است . . .
نم نم باران را به آغوش کشیده ام و غرق در خود راه می روم و گاهی هم اندکی بر روی نیمکتی
آب دیده می نشینم به انتظار . . .
کفشی به پا ندارم.اینکه،کجا درشان آورده ام را یادم نیست!؟شاید در تاکسی مانده بود،شاید هم نه . . .!
آخر چند وقتیست که من،گاهی کفشهایم را درجایی نا به جا در می آورم و کجا بودنش را به یاد نمی آورم . . . !
گاهی هم . . .
نم نم باران را به آغوش کشیده ام و غرق در خود راه می روم و گاهی هم اندکی بر روی نیمکتی
آب دیده می نشینم به انتظار . . .
کفشی به پا ندارم.اینکه،کجا درشان آورده ام را یادم نیست!؟شاید در تاکسی مانده بود،شاید هم نه . . .!
آخر چند وقتیست که من،گاهی کفشهایم را درجایی نا به جا در می آورم و کجا بودنش را به یاد نمی آورم . . . !
گاهی هم . . .
مثلا همین دیروز،در مطب قبل از ورود به اتاق،پشت در جفتشان کرده بودم و پا برهنه رفته بودم تو!
سنگ کف اتاق سردِ سرد بود و من از سرما مدام پا روی پا می گذاشتم.و چقدر پاهایم بیقراریه کفشهایم را
میکرد!
کفش هایم را دوست دارم و فقط هم کفش های خودم را می پوشم،آنها را مخصوص خودم می دوزم،شبی یکی . . . !
اما باز فردا گم می شوند . . . !
می گویم،نکند که من آنها را گم نمیکنم؟!شاید آنها خودشان گم می شوند و یا کسی آنها را به خاطر خاص
بودنشان برای پاهای خودش بر می دارد؟!
اصلا،شاید کسی با من شوخی دارد . . . ؟!
زمین از باران سیراب است و دارد پاهایم را قلقلک می دهد و یک سوال نیز ذهنم را . . . ؟!
اینکه،آیا شما کفشهای مرا ندیده اید ؟!
سنگ کف اتاق سردِ سرد بود و من از سرما مدام پا روی پا می گذاشتم.و چقدر پاهایم بیقراریه کفشهایم را
میکرد!
کفش هایم را دوست دارم و فقط هم کفش های خودم را می پوشم،آنها را مخصوص خودم می دوزم،شبی یکی . . . !
اما باز فردا گم می شوند . . . !
می گویم،نکند که من آنها را گم نمیکنم؟!شاید آنها خودشان گم می شوند و یا کسی آنها را به خاطر خاص
بودنشان برای پاهای خودش بر می دارد؟!
اصلا،شاید کسی با من شوخی دارد . . . ؟!
زمین از باران سیراب است و دارد پاهایم را قلقلک می دهد و یک سوال نیز ذهنم را . . . ؟!
اینکه،آیا شما کفشهای مرا ندیده اید ؟!