مینویستمت به هفت خط عشق . . .
مینویستمت به هفت خط عشق در هزاره های دلداده گیم . . . غزل میشوی در هزاره ی اول , بر لبان دخترکان باکره ای که طعم بلوغ را گاز نزده اند و شرم در نگاهشان قرمزی گونه هایشان را منعکس میکند . . . پرستیده میشوی در هزاره ی دوم . . . مقتدر ترین در رویاهای زنانگیش نقش صبوری بر قامت انتظارش میزنی . . . میماند و متحول میشود که در هزاره ی سوم سیاهی چشمانت را در بهت نگاهم به نام عشق به ودیعه گذاری . . . آنجا که من اینبار از پای در آمدم , به افسون او , دیوانه خطابم میکنند . . . دیوانه ای که جز لیلی کس نمیشناسد . . . سروده میشوی در هزاران مثنوی . . . و به یُمن عشق من , جاودانه در تاریخ خط نویسان هر دو عالم هستی پذیرفته ی قـُرب میشوی . . .
هنوز هم از تو مینویسم تا آتشی شوم بر تندیس صلابتت ، و تو بانویی شوی ؛ که در تمنای وصالت ، پروانگی است در حرارت شمع شهوت های دنیوی سوخته و خاکسترت رنگ پریشان احوالی مرا جوهر شاعران عصرت کند . که طومار دلدادگیم در کُتب حکیمان آنجا که پادشاهان زمانت را به نگارش میسرایند تو هم تجلی کنی و هزاره ی چهارم عشق ثبت بر جریده ی حماسه نویسان شود . . . سوختی ولی خدایت آتشی سرد و گلستانی زیبا از حضورت تقدیم صحنه ی دلدادگی ها کرد که قلعه ی عشق دگر بار با نام همچو تویی معشوق حکاکی شد . . . و آبی سفید که خنکای دل شیرین صفتان باشد از احساس زمین جاری شد . . .
و فرهاد وار نقش ایثار و از خود گذشتیگی در تاریخ زمانه به ثبت رسید که باید از محبوب گذشت , تا دامن عشق به خودخواهی آلوده نشود . . .و هزار ی پنجم عشق در نگاه شیرین ابدیت گرفت . . .
مینویسمت ای زن به هفت خط عشق . . . در قعر هر سکوت . . . با زبان بی زبانی . . . بر بی سطری اوراق دلدادگی ام . . . در چاه تنهاییم آنجا که ظلمت تنهایی سایه ای بر عزلتم انداخت . . . و صبورانه مرا به داشتنت میخواند . . . که چه باشی و چه نباشی . . . بر روشنای آفتاب یا در قعر تاریکی و ظلمات ؛ باز تو همواره صدر نشین قلب منی ؛ ای زن . . . و هزاره ی ششم پیشکشی عشقی میشود که نام تو رهگـــــــــــــــــذر در قلمروی احساسم به هفت خط زیبای عشق نگارش شود بر ستون استقامتم , که تو در این هزاره آزادیت حکم میکند این چله نشین عشق را که در هر زمان همتایی نداشت . . . و هماره سوگلی قلب عشاقش میبود شریکی برایش انتخاب کنی از نوعش . . . شرع را میخی کنی که با خط دُرشت مسماری هزاری هفتم را اینگونه رقم زند که بنویسد آزادی . . . و من هنوز اشک را مینویسم , اینبار نه از سوختن ها و تنهایی و قعر چاه . . .
پ.ن: ملکه زیبارویِ من ؛ تا ابد دوستت خواهم داشت . . .