۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۰
نه آدم شد و نه درخت . . .
آدمکی از چوب ساختم ، که نه چیزی می گوید و نه چیزی می خورد
تنها، با چشم های ثابتش ، نگران دور دست هاست . . .
و شاید . . .
به یاد می آورد که روزگاری برگ هایی کوچک و زیبا داشته است
برگ هایی که نفس می کشیده اند ،
ریشه هایی که شیره خاک را می مکیده اند . . .
آدمک چوبی از درخت دور افتاد و به آدم ها نزدیک شد
اما افسوس !
نه آدم شد و نه درخت . . .
۹۴/۰۲/۰۲