ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟
ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺁﻣﺪ ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ . . .
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍیمان ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ . . .
ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍیمان ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ . . .
ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺪﺍیمان ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ . . .
ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ، ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ
ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔِﻞ بر ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﮓ
ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺸﮑﻨﯿﻢ ﺗﺎ
ﻧﺸﮑﻨﺪ . . .
ﻧﺮﻭﺩ . . .
ﺑﻤﺎﻧﺪ . . .
ﻫﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯾﻢ
ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯾﻢ .
ﻣﺜﻞ ﺍﺣﻤﻖ ﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ . . .
بدبختی بیشتر از این میشه . . . ؟
من در این بحر عمیق مدتیست دست از شنا کشیده ام
نه که دستم به شنا نمیرود، نه !
زخم قلاب جا باز کرده و من هراسان از رهایی شده ام . . .
تو حواست نیست! من شکارت شده ام !
تو حواست نیست ولی کل کامم را زخم اگر چاک دهد، من نه آنم که دهان باز کنم
من به قلاب تو محتاجترم تا خود آب !
بکشم در قایق . . .
شاعری میگوید که :
" ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد، در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد " . . .
شعرم آمد آخر . . .
شیر اگر توبه کند آهو هراسان میشود ، رقص نازک پای آهو در قمار عشق او بر شیر بود . . .
چه قدر شعر خواندم
و تو قافیه ی هیچ کدام نبودی
چه قدر پیاده رفتم
و تو در انتهای هیچ خیابان نبودی
چهقدر قهوه خوردم
و تو در فال هیچ کدام نبودی
چه قدر خوابیدم
و تو در هیچ رویا نبودی
چه قدر کبوتر شدم
و تو بر هیچ بام نبودی
چه قدر ماهی شدم
و تو در حوض ها نبودی
چه قدر . . .
چه قدر بی تو تنها هستم
چه قدر بی تو تنها بمانم ؟ !
چه قدر . . .
می ترسم بمیرم و بعد بگویم
تو در هیچ جهان نبودی . . .
دلتنگت هستم . . .
و این خط غریب . . .
و این چشمان خسته . . .
و این دستهای مهربان . . .
عجیب بیقراری میکند . . .
عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لبهای تو بدرخشد . . .
قدمهایم پرواز می آموزند . . .
و دلتنگ تر میشوم . . .
از این انتظار فرسود کننده
که
تنها مانده ام و غریبانه
خاطره مکررمان را دوره میکنم . . .
و به یاد می آورم که . . .
شیرینی بودنت را نباید فراموش کنم.
از تو چه پنهان خوب من
من جز تو همه چیز را فراموش کردم . . .
گاهی عجیب دلتنگت می شوم
به هر سو رو می کنم
باز نا آرامم
این چه التهابی است
که به جانم انداختی
همه جا هستی!
و اما چقدر غریب هستی!
این متناقض نما حقیقی ترین آرایه ی زشت دنیاست
بودن و دیده نشدن!
قلمم چه شده
"آرایه ی زشت"
این هم که متناقض نما شد!
بگذار خیالت را راحت کنم
این دنیای بی تو
به هیچ هم نمی ارزد
این التهاب های انتظارت مرا کشته
گاهی
نگاهی
به دل
بی جان ما کن . . .
گر می بینی که زنده ام ، نفس می کشم ، تنها به خاطر وجود تو است . . .
اگر می بینی شادم ، خندانم ، با وجود اینکه اینهمه غصه در دل دارد ، تنها به امید بودن تو است . . .
اگر می بینی آرامم ، بی تابم ، سر به زیر ، ساکت و گوشه گیر ، فقط به خاطر عشقی است که از سوی تو در دلم نشسته است . . .
اگر دیدی گریانم ، خسته ام ، شکسته ام ، پریشانم ، بدان که بدجور دلم هوای تو را کرده است و دلم دیگر طاقت دوری تو را ندارد . . . !
اگر دیدی نیستم . . .
این بچه هی بهانه ات را می گیرد . . .
نمی دانم چه جوابی باید به او بدهم . . .
میخواهم مثل همه به او بگویم ؛
مادرت به یک سفرِ دور و درازی رفته است . . .
این دلیل را همه بچه ها می پذیرند اما فکر نکنم
دخترمان بپذیرد . . .
چون هوش و نبوغ دخترمان به تو کشیده است . . .
خودت بگو ؛ چه بهانه ای برایش بیاورم . . . ؟
من با همه مختصات مرد بودنم . . . تو با تمام جذابیت زنانه ات . . . هردویمان قطعه گمشده وجود همدیگر . . . یکی این طرف پل و دیگری طرف دیگرش.
من در خیال خود خانه ای ساخته ام که تو در آن مثل نگین انگشتری میدرخشی و من پادشاهی ام که در قلمرو خانه ام ، خورشید دارم . . . قلمرو خورشید . . .
میدانی اطرافت میگردم و برای رویایم مختصات جمع میکنم گاهی تصویری از دست های تو ، گاهی درخشش لبخندی ، گاهی رنگ خاص آنچه بر سر می کنی و گاهی صدای آرام حرف زدنت . . .
میروم اینها را میگذارم در رویایم تا تکمیل شود با هم بودنمان . . . من در خیالم با تو زندگی می کنم . . . نگرانت می شوم ، گریه می کنم ، میخندم ، برایت جشن میگیرم ، تمام سلیقه ام را برای انتخاب زیباترین هدیه ها جمع میکنم . . . برایت می نویسم . . . من از محال، خیال ساخته ام و این خیال پر از شور و حال تو دیگر ملالی باقی نمی گذارد . . . ملالی نیست بجز دوری شما !
پ.ن: بانو دلتنگت هستم . . .
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن . . .
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد . . .
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت می شد . . .
کاش بودی تا دردهایم را به گوش تو میرساندم . . . بدون تو عاشقی برایم عذاب است . میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم . . . کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم . . .
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود . . . می دانم که نمیدانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت . . .
"انتظار"
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . . . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی ! تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!
تنهایی ، چشم به راه بودن ، غم ، غصه ، نا امیدی ، شکنجه روحی ، دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ، هق هق شبونه ، افسردگی ، بی خبری ، بی تابی ، دلواپسی و . . . !
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!! متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد . . .
و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار . . . . از انتظار متنفرم ؛ بانوی من هر روز که میگذره بیشتر دلتنگت میشم . . .
بانوی من هر روز که می گذره بیشتر دلتنگ میشم . . .
بیشتر دلتنگ میشم . . .
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ، حتی اگر مرا نخواهی.تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی صدای فریادم را . . .
لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ، از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ، بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست!
تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ، تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ، آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ، تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم . . .
تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ، نشکن دلم را که این دل خسته است! منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ، آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ، منی که تنها تو را دارم . . .
چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ، ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود . . . انگار از همان آغاز ، آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای ، تا از تو به عشق برسم، تا از عشق دوباره به تو برسم. . .
اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم ، همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست! نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ، نگیر از من گرمی صدایت را که وجودم یخ میزند . . .
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی و تو نیز باور کن این عشق جاودانه را . . .
کاش بانویِ خانه ام بودی . . .
و در آشپزخانه کوچکمان
به خاطرِ من . . .
ظرف چینی ای می شکست . . .
و تو . . .
مثل زن های قدیمی ؛ با حالتِ اخم
داد می زدی "حواست کجاست مرد" . . .
و من . . .
آهسته می گفتم
به شما بانو . . .
هر پاییز رنگ رویا میگیرد . . .
گونه های درخت ،
وقتی برگ ها ، سرخ می شوند از دلتنگی . . .
صحبت از "دیروز و امروز و فردا" نیست ، صحبت از توست و تو یعنی "همیشه"
اعتیاد هم دلیل زیبایی است برای مردن وقتی که تزریق هوای تو باشد . . .
"تــــــــــــــــــــــو" یادگار روز هایی هستی که نه فراموش می شوند و نه تکرار . . .
بعضی از آدم ها به بعضی چیزها عادت نمی کنند مثل من به نبودن تو . . . !
معنای دنیا را در کسی ببین که دنیا برایش بدون تو معنایی ندارد . . .
خیلی دوستت دارم اما نمیدونم "خیلی" رو چطوری بنویسم که خیلی خونده بشه . . .
"با تو بودن" را برای این باور دارم که "بی تو بودن" را نمی توانم باور کنم . . .
خوشبختی ملاقات چشم های توست حتی اگر در نگاه تو تصویری از رویای با هم بودنمان نباشد . . . !
آسمان را بی ستاره ، دریا را بی موج ، دیده را بی اشک ، لب را بی خنده و زندگی را بی تو دوست ندارم ای بهترینم . . .!
بازوهایم وطنیست که در آن جز تو هیچکس خانه ای نخواهد داشت . . .
هیچ چیز تو دنیا ارزشمندتر از این نیست که بدونی کسی حتی بیشتر از جونش دوستت داره . . . !
مرا خیال تو بیخیال عالم کرد . . . !
هروقت دلت گرفت لبخند بزن به یاد کسی که برای لبخندت بارها دلش گرفت . . . !
برای تو که مهم باشم ، مهم نیست برای دیگران مهم باشم یا نباشم . . . !
آواره ام میان من و تو ؛ به امید روزی که ما شویم . . . !
هیچوقت آﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻧﮑﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺧﻮﺩﺕ . . . !
می دانی که هنوز "دوستت دارم" ؛ عاشقانه ترین هدیه ای است که برای تو دارم . . . !
نفس شاید دلیلی باشد برای زندگی اما بی شک "تو" بهانه ی آنی . . .
او تنها ضمیر غایبی است که مدام در من حاضر است . . .
دوست داشتن یعنی تنهایت میگذارم همانگونه که خواستی اما جایت در زندگیم همیشه خالیست . . . !
هنوز هم عاشقانه هایم را فقط برای تو مینویسم
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است . . .
این روزها پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم. میدانم پاییز هنوز هم شورانگیز است.
میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است
کسی که جز تو نیست را ، نخواهم داشت
میدانم تمام میشود ولی بگذار بگویم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی.
خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است.
خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است.
وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است ، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن سرنوشت است.
پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ، عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است.
دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در قلب منی ، همصدا باش با عشق ای تو که دنیای منی.
در خانه قلبم را ببند و کلیدش را با خود به داخل ببر ، در همانجا باش مرا با خود به رویاها ببر.
خوش آمدی به خانه قلبم ، حالا دیگر تو صاحب خانه ای ، جز تو کسی لایق اینجا نیست ، تو دیگر تا ابد مال منی.
خوش آمدی به خانه عشق ، به جایی که کمپانی مهر و محبت است ، سرچشمه صداقت و
یکرنگی است ، تکیه گاهیست برای تو ، اینجا خانه عشق تو است.
خوش آمدی به خانه عشق ، سرپناه تو همینجاست تا پایان سرنوشت.
بریده بس که دلتنگی امانم
شبیه سایه های بی نشانم
نگاهم باز بارانی ست امشب
دعا کن قدر باران را بدانم
عصای خاطره را به دست می گیرم و با پرستویی مهاجر
سفر می کنم ، در این اندیشه ام که دلتنگیم را به پرستو بسپارم تا به دیار
دیگری ببرد . . . ؟
نه فقط با پرستو به پرواز در می آیم و عصای خاطره بر بال و پر خیالم سنگینی می کند ، پرستو نگاهم می کند و من با ولع ، نگاهش را می بلعم ، پروازش اوج می گیرد و من با کوه خاطراتم عقب می مانم!
کبوتر دلتنگی بر سینه ام می کوبد . . . بیدار می شوم!
باز عصایم را به دست می گیرم تا سفر کنم اما افسوس کوله بار دلتنگی
امانم نمی دهد و گریستن تنها همراهی است که دردهایم را درک می کند . . . !
امروز غریبانه دلتنگم . . .
دلتنگ همدلی ، دلتنگ روشنایی و صفای تو و دلتنگ آفتابی که بی مضایقه بر من می تابانی . . .!
پ.ن: کاش میان دو گلبرگ مریم ، سپیدی مطلق ببینیم . . . !
کاش برای آخرین بار ، مرا به آن "یک جمله" مهمان می کردی . . .
اما . . .
اما بدان ، می خواهم تسلیمِ سرنوشتِ خود شوم . . .
به مانند خودت . . . خبرهای جدیدی خواهی شنید . . .
خدانگهدار . . .
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد
آنقدر که اگر یکی از این شب ها به آغوش نیاز داشتم . . .
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی ام بگشاید
هیچ نگوید . . . هیچ نپرسد
فقط مرا در آغوش بگیرد بعد همانجا بمیرم . . .
تا نبینم روز های آینده را . . .
روزهایی که دروغ میگویند . . .
روزهایی که دیگر دوستم نخواهد داشت . . .
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نخواهد گرفت . . .
چقدر شیرین است این روزهای تلخ . . . !
روزهای شیرین
انتطار ، به همراه روزهای تلخ دوری در هم آمیخته و خواستنت را برای دل
بیقرارم بیشتر و بیشتر میکند . . .
وای که از خوشحالی روز وصالت در پوست خود نمیگنجم . . .
و هر تپش قلب من گویای این تک جمله ی ناب است: نفسم! دوستت
دارم عشق شیرین زندگی من . . .
منتظرت هستم . . .
همیشه . . .
دوستانم سرزنشم می کنند . . . !
می گویند: رفته را باید فراموش کرد!
که باید با زنده ها زندگی کرد!
در جوابشان لبخند می زنم ، بلند می شوم . . .
از روی میز برایت چای برمی دارم . . .
می آیم کنار تو،نزدیک پنجره می ایستم . . .
روی پنجه بلند می شوم و صورتت را می بوسم . . .
آن ها بهت زده ، نگاهم می کنند . . . !
ما بدهکاریم به یکدیگر . . .
به تمام دوستت دارم های ناگفته ای که پشت دیوار بهانه مان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی هستیم . . .
این روز ها . . .
"هر نفس ، درد است که می کشم . . . در نبودت"
ای کاش یا بودی ،
یا اصلا نبودی . . . !
این که هستی
و کنارم نیستی . . .
دیوانه ام می کند
بفهم بی انصـــاف . . . !
راستش را بخواهی
فاجعه ی رفتن و نبود " تو " چیزی را تکان نداد
من هنوز هم چای میخورم
کار می کنم
قدم میزنم ، هستم اما . . .
تلخ تر . . .
تنهاتر . . .
بی اعتمادتر . . .